مفهوم استراتژی به زبان ساده (تعریف کامل و جامع)
در این مقاله قصد داریم به مفهوم استراتژی به زبان ساده بپردازیم ولی بطور کامل تمام زوایای شکل گیری آن را تشریح کنیم. در ادامه سعی شده است تا تاریخچه پیدایش استراتژی شرح داده شود و عوامل شکل گیری مفهوم استراتژی به زبان ساده بیان شود. استراتژی مفهومی است که میتواند خیلی پیچیده باشد ولی ما در این متن، تلاش کرده ایم تا مفهوم استراتژی به زبان ساده در همه اقسام خود، چه در سیاست، علوم نظامی و مدیریت، بطور کامل شرح و بسط داده شود؛ همچنین رویکردهای نظری استراتژیست های بزرگ به مفهوم استراتژی باعث می شود تا درک بهتری نسبت موضوعات استراتژیک ایجاد شود. در آخر می توانید نظرات و دیدگاههای خود را با دیگران به اشتراک بگذارید.
مقدمه ای بر مفهوم استراتژی
مفهوم استراتژی نیز مانند بسیاری از دیگر مفاهیم، دیگر قدمتی دیرینه دارد و بر اساس شرایط زمانی و مکانی مختلف تعابیری متفاوت و متنوع از آن وجود داشته است. با وجود این قدمت و تنوع تعابیر و به رغم اهمیت توجه به زمان مندی و مکان مندی آنها، اغلب تصویری از استراتژی ارائه می شود که به دلیل بی توجهی به این ویژگی ها، ماهیتی غیر واقعی از آن ترسیم می کند. مرور اجمالی دیدگاه ها درباره استراتژی به خوبی نشان می دهد از یک سو برخی بی توجه به تغییر شرایط زمانی و مکانی آن را به عنوان مفهوم و اندیشه ای سنتی تلقی می کنند که از ابتدا خاستگاه نظامی داشته و صرفا در همین چارچوب باید درک و تبیین شود و از سوی دیگر، برخی بدون توجه به این پیشینه تاریخی، استراتژی را مفهوم و اندیشه ای مدرن و به عنوان مقوله ای عام می دانند که در هر سازمان یا حوزه مدیریتی قابل اعمال است.
به عبارت دیگر، مسئله اساسی این است که تعاریف و تبیین ها از مفهوم و اندیشه استراتژی اغلب به تقلیل یا توسیع بیش از حد آن انجامیده و هر کس با توجه به کاربرد مورد نظر خود و بدون توجه به تعاریف دیگر آن را درک و فهم کرده و این وضعیت باعث ابهام و پیچیدگی روزافزون موضوع و دشواری درک جامع و مانع از آن شده است.
رویکرد تاریخی – گفتمانی بر مفهوم استراتژی
تأکید بر ماهیت ثابت یا نگاه تقلیل گرایانه به استراتژی و همچنین، تمرکز بر پویایی یا توسیع مفهومی آن، هر دو به یک اندازه باعث نادیده گرفتن ماهیت تاریخی و مفهومی استراتژی شده و محققین را از درک جامع و مانع این پدیده باز داشته اند. این در حالی است که رویکرد تاریخی – گفتمانی که بر اساس آن مفاهیم مختلف و پراکنده از استراتژی در هر دوره خاص تاریخی در قالب یک گفتمان انتظام می یابند، راهی متفاوت برای درک موضوع پیشنهاد می کند که گرچه توصیف آن نیز به خودی خود از ارزش علمی قابل توجهی برخوردار است، اما نگارنده در صدد تحلیل و تبیین و در واقع، تجویز آن برای درک بهتر موضوع است.
به باور نگارنده، تقلیل یا توسیع مفهوم استراتژی از آنجا نشئت می گیرد که از یک سو به کل تحولات مفهومی و تاریخی استراتژی توجه لازم صورت نگرفته و اغلب صرفا بر مفهوم یا مقطعی خاص از آن تأکید شده است و از سوی دیگر، حتی در صورت توجه به تحول مفهومی و تاریخی استراتژی، به تمایز آن از تحول در مطالعات استراتژیک توجه نشده است.
در واقع، گرچه مطالعه علمی استراتژی مقوله ای متأخر و مربوط به قرن بیستم میلادی است، اما مفهوم و اندیشه استراتژی دارای قدمتی به مراتب طولانی تر است و به قرنها پیش بر می گردد. به عبارت دیگر، اولا میان مفهوم و اندیشه استراتژی از یک سو و مطالعات استراتژیک از سوی دیگر، تمایزی آشکار وجود دارد که باید بر اساس این تمایز به بررسی آنها یا حتی روابطشان با یکدیگر پرداخت.
ثانیا، هم مفهوم استراتژی و هم مطالعات استراتژیک، پدیده هایی زمان مند و مکان مند هستند و در تعامل و تقابل با تحولات سیاسی، اقتصادی و حتی اجتماعی و فرهنگی جوامع انسانی شکل گرفته و تکوین یافته اند. این خصلت باعث شده هم مفهوم و اندیشه استراتژی و هم مطالعات استراتژیک، در عین بروز ماهیتی ثابت، چهره هایی متفاوت از خود بروز دهند که برای شناخت آنها باید روشی متناسب در پیش گرفته شود.
تعریف دقیق استراتژی یا همان راهبرد چیست؟
به طور کلی معنی استراتژی (راهبرد) بدینگونه است که افراد یا سازمانها از طریق آن به اهداف خود دست پیدا میکنند. به طورکلی تعریف استراتژی بر دستیابی به اهداف خاص تمرکز دارد. راهبرد آرایش منابع و چندین تصمیم یا اقدام سازگار، درست و منسجم است.
درواقع توجه به آن بهعنوان برنامه استراتژی برای پیدا کردن جهت است. با متلاطم شدن محیط، استراتژی (راهبرد) باید دارای انعطافپذیری و پاسخگویی بیشتر باشد. وقتی کسبوکارها با تهدیدهای پیشبینینشده از سوی محیط کسبوکار مواجه میشوند و فرصتهای جدیدی در محیط بروز پیدا میکنند؛ در این هنگام راهبرد بهعنوان «قطبنمایی و مسیریابی» است که یک کسبوکار را در میان دریاهای طوفانی هدایت میکند.
بیشتر بخوانید: تعریف دقیق استراتژی چیست؟
بااینحال راهبرد طی نیمقرن گذشته تغییرات زیاد داشته است. با افزایش بیثباتی و غیرقابلپیشبینی بودن محیط کسبوکار امروزی، استراتژی یا راهبرد بیشتر با دستورالعملهای مربوط به موفقیت سروکار دارد و ارتباط کمتری با طرحهای دقیق دارد.
تحول در مفهوم استراتژی چگونه بوده است؟
برای دستیابی به این هدف، نوشتار حاضر بر اساس رویکردی تاریخی – گفتمانی، در پاسخ به پرسش از مشکلاتی که در تبیین ماهیت تحول در مفهوم استراتژی وجود دارد، این فرض را مورد توجه قرار می دهد که مفهوم استراتژی از ابتدای پیدایش، در عین تأثیر پذیری از گسست سنت و مدرنیته، تحولاتی پیوسته و تکاملی را در قالب چهار گفتمان سنتی، فراستی، مدرن و فرامدرن طی کرده است.
برای سنجش درستی یا نادرستی این فرضیه، مقاله طی سه بخش مجزا و در عین حال مرتبط با یکدیگر، نخست با مروری کلی بر تعاریف و دیدگاههای مرتبط با استراتژی، به تبیین دیدگاه های موجود درباره ماهیت ثابت، متغیر یا متحول این مفهوم می پردازد. سپس، نگارنده با مروری تاریخی بر فرایند تحولات مفهومی استراتژی، آن گونه که در ادبیات موجود مرسوم است، به تحول این مفهوم و در عین حال نقص این نوع نگرش برای درک ماهیت واقعی استراتژی اشاره می کند و در نهایت، با اتکا به رویکردی تاریخی -گفتمانی، به سیر تکاملی مفهوم و اندیشه استراتژی از ابتدای پیدایش آن تا کنون و حتی با عنایت به آینده می پردازیم.
ماهیت استراتژی و تفکر استراتژیک؛ ثبات، تغییر یا تکامل
واژه استراتژی امروزه کاربردهای گوناگونی دارد و از مسائل نظامی تا حوزه مدیریت های بخشی، ملی و حتی جهانی را پوشش می دهد و هر یک از این کاربردها ریشه در تعریفی خاص از آن دارند. در پاسخ به پرسش از چیستی استراتژی، اغلب به تعاریف و نظریات متفاوتی اشاره می شود که برخی با اشاره به آنها بر این باورند که این تعاریف نه تنها دلیلی بر ماهیت متغیر استراتژی نیستند، بلکه در حقیقت به ابعاد مختلف پدیده مشخص و ثابت اشاره می کنند و بروز چهره هایی متفاوت از یک ماهیت ثابت و پایدار به تبع تحولات تاریخی هستند.
در نقطه مقابل، برخی دیگر با اشاره به تنوع تعاریف از این پدیده، چنین استنباط می کنند که استراتژی ماهیتی متغیر داشته و صرفا بر اساس موقعیت های پیش روست که باید به تعریف آن پرداخت. در ادامه، با بررسی نگرش طرفداران هر یک از این دیدگاه ها و بررسی میزان قوت و ضعف استدلال هایشان، تلاش می شود به رویکردی متفاوت اشاره گردد که بر مبنای آن ماهیت متحول و رو به تکامل مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک، مورد تأکید قرار می گیرد.
تاریخچه شکل گیری استراتژی چگونه است؟
دیدگاه افرادی که بر ماهیت ثابت استراتژی تأکید می کنند، عمدتا یا ریشه در تعریف لغوی از این پدیده دارد و یا به عناصر ثابت سازنده استراتژی اشاره دارد. با ارجاع به ریشه لغوی این پدیده اغلب گفته می شود که پیدایش واژه استراتژی به یونان باستان بر می گردد و بر اساس نگرشی که نسبت به استراتژی از آن زمان وجود داشته است، به تحلیل و تبیین ماهیت این پدیده پرداخته می شود.
در واقع، با وجود اینکه استراتژی در معنای کلاسیک آن معادل هایی چون “هنر جنگ” و “ارتشتاری” در تاریخ نظامی و اجتماعی امپراتوری های شرق باستان نظیر چین و ایران هم داشته است، اما اغلب گفته می شود که ریشه لغوی استراتژی به کلمه استراتژوس یونانی بر می گردد که به عنوان لقب رهبران ارتش یونان از زمان حکومت کلیستن در سال ۵۰۸ یا ۵۰۷ قبل از میلاد رواج داشته است.
با ارجاع به این ریشه لغوی، از یک سو بر خاستگاه نظامی استراتژی و تفکر استراتژیک تأکید و از سوی دیگر به ماهیت ثابت آن اشاره می شود و بر همین اساس است که برخی استدلال می کنند تفکر استراتژیک مدرن ریشه در تفکر استراتژیک کلاسیک دارد:
ریشه های تفکر استراتژیک مدرن را می توان در استراتژیست های کلاسیک سراغ گرفت. بررسی آثار ایشان نشان می دهد سؤال های بنیادینی که طی دو قرن گذشته با آنها دست به گریبان بوده اند، به شکل قابل ملاحظه ای ثابت بوده است.
بیشتر بخوانید: تعریف دقیق شناخت استراتژیک و نقشه یابی شناختی در مدیریت استراتژیک سازمان چیست؟
بر این اساس اغلب گفته می شود واژه استراتژی برگرفته از لغت یونانی استراتژوس به معنای فرماندهی و لغات هم خانواده آن نظیر استراتژم به معنای تدبیر یا عمل فرمانده و استراتوس به معنای ارتش است و معادل یونانی کلمه استراتژی، واژه استراتژیک اپیستمه (Strategic episteme) به معنای دانش ژنرال (فرمانده یا استراتگون سوفیا به معنای حکمت فرماندهی است و این تلقی کلاسیک به کل تاریخ مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک تعمیم داده می شود.
در عین حال، حتی چنانچه با توجه به مبنای غیر یونانی این ریشه لغوی نیز به بررسی ماهیت استراتژی پرداخته شود، در می یابیم که استدلال طرفداران نگرش کلاسیک به استراتژی مبنی بر اینکه این پدیده در ارتباط با جنگ و صحنه نبرد شکل گرفته است و بایستی در چارچوب نظامی درک و فهم شود، در دوران جدید نیز طرفداران بسیاری دارد.
تفاوت مفهوم استراتژی کلاسیک و مدرن چیست؟
البته، گرچه همه قائلین به این دیدگاه با لحن یکسان بر ماهیت ثابت استراتژی تأکید نمی کنند، اما بر مبنای همین استدلال است که با تفکیک میان ذات و عملکرد جنگ و استراتژی از یک سو و اصول و مبانی تاکتیکی و عملیاتی آن از سوی دیگر، ادعا می شود که تفاوت استراتژی مدرن و سنتی صرفا در اصول و مبانی تاکتیکی و عملیاتی است:
بروز تحولات عظیم و گسترده در اصول و مبانی تاکتیکی و عملیاتی راهبرد هیچ ربطی به ذات و عملکرد جنگ و راهبرد ندارد. منظور این است که هرچند اصول و مبانی تاکتیکی و عملیاتی راهبرد مدرن همواره در حال تحول و انقلاب بوده، ولی راهبرد مدرن در عمل تفاوتی با راهبرد قدیم ندارد.
این نوع نگرش نسبت به استراتژی با در نظر گرفتن دیدگاه کسانی که برای تعریف و تبیین آن به عناصر سازنده اش اشاره می کنند نیز تقویت می شود. بر مبنای این نگرش، استراتژی از سه عنصر اهداف، راه ها و ابزارها تشکیل می شود. با اتکا به این سه عنصر، در واقع استراتژی ماهیتی ثابت دارد که حتی اگر از چارچوب های محدود نظامی هم فراتر رود، باز هم ماهیتش ثابت و غیر قابل تغییر خواهد بود.
دیدگاه عوامانه به استراتژی چگونه است؟
بدین ترتیب با وجود اینکه بسیاری از استراتژیست ها با اتکا به ریشه لغوی استراتژی بر این باور بوده اند که این مفهوم صرفا در قالب معادلات نظامی قابل درک بوده است، اما نه تنها این دیدگاه امروزه چندان مورد اقبال نیست، بلکه حتی از جانب افرادی که معتقد به ماهیت سیال و متغیر استراتژی هستند، دیدگاهی عوامانه و نادرست تلقی می شود:
برای عوام، استراتژی با نقشه برای جنگ و اجرای آن رابطه تنگاتنگی دارد. برای آنها استراتژی یعنی فعالیت نظامی صرف که در آن افسران عالی رتبه طرح کلی هدایت جنگ را پایه می ریزند. این برداشت عمومی با تعریف کلاز ویتس از استراتژی به مثابه «به کارگیری نبرد به عنوان وسیله ای در راه دستیابی به هدف جنگ تقویت می شود»، ولی در یک تعبیر بسیار مهم برداشت عوام از استراتژی نادرست است. به یقین استراتژی با جنگ و هدایت حملات نظامی سر و کار دارد، اما به این پدیده محدود نمی شود. استراتژی اساسا درباره راه هایی است که ممکن است قدرت نظامی جهت تحصیل اهداف سیاسی به کار برده شود و این هر چه تکرار شود کم است، چرا که جنگ تنها یکی از راه هایی است که می توان از قدرت نظامی برای تحصیل اهداف سیاسی استفاده کرد. به این دلیل که استراتژی بسیار وسیع تر از مطالعه جنگ ها و عملیات نظامی است»
بیشتر بخوانید: تعریف دقیق مدیریت تغییر استراتژیک چیست؟
در واقع، از دیدگاه طرفداران ماهیت متغیر و سیال استراتژی، هر چند این مفهوم خاستگاه نظامی داشت و در ارتباط با هنر جنگ و صحنه نبرد شکل گرفت و تکوین یافت، اما به واسطه تغییراتی که در محیط تکوین و همچنین در ذات آن ایجاد شده، ماهیت نظامی اش به حدی دگرگون شده است که دیگر نمی توان آن را به کاربرد ابزارهای نظامی در صحنه نبرد محدود کرد. طرفداران این دیدگاه حتى ارجاع به عناصر سازنده استراتژی را نیز بیش از آنکه دلیلی بر ماهیت ثابت آن تلقی کنند، شاهدی بر تغییر پذیری این پدیده می دانند.
از نظر آنها نه تنها استراتژی ثابت و بدون تغییر نبوده است، بلکه هیچ گاه نیز ثابت نخواهد ماند؛ زیرا هیچ هدف، روش و ابزار ثابتی وجود ندارد که بر مبنای آن بتوان مدعی ثبات استراتژی شد. این استدلال را به لحاظ منطقی و حتی بر اساس بررسی تاریخی نمی توان رد کرد که استراتژی و عناصر سازنده آن همواره در حال دگرگونی بوده اند، اما به نظر شما نتیجه چنین گزارهای این است که
آیا ماهیت استراتژی و سیر تحول مفهومی آن را نمی توان شناخت؟
طبعا پاسخ به این پرسش منفی است. واقعیت این است که استراتژی نه ماهیتی کاملا ثابت و پایدار داشته است که بر مبنای آن بتوان منکر تحول در این پدیده شد و نه آنچنان متغیر و سیال بوده است که نتوان ماهیتش را شناخت و از پدیده های دیگر متمایزش کرد. به عبارت دیگر، استراتژی نه تنها از نظر مفهومی، بلکه در سایر ابعاد نیز تحولاتی را در دوره های تاریخی مختلف پشت سر گذاشته است که چنانچه بخواهیم در کی واقعی و جامع از آن داشته باشیم، بایستی ابتدا فرایند تاریخی این تحول را بررسی کنیم و سپس به دنبال چارچوبی جامع باشیم که با فراتر رفتن از تمامی تعاریف و تعابیر موجود از عهده تبیین مکانیزم این تحولات برآید.
فرایند تاریخی تحول در مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک
هر چند اغلب گفته می شود که ریشه لغوی استراتژی به استراتژوس یونانی برمی گردد و معمولا ریشه یونانی این مفهوم را که به معنای هنر راهبری و فرماندهی نظامی است مبنای شکل گیری آن تلقی می کنند، اما به نظر می رسد مفهوم «هنر جنگ» که توسط سون تزو مطرح شد، معنای اولیه استراتژی است. در واقع، آن گونه که از شواهد بر می آید، این معنا از استراتژی که نخستین بار توسط سون تزو در کتاب «هنر جنگ» مدون گردید، کانونی ترین حلقه تعریف استراتژی را شکل می دهد:
اولین متفکر بزرگی که به اندیشه های استراتژیکی شکل داد، سون تزو بود که در زمانی بین سال های ۳۲۰ تا ۴۰۰ قبل از میلاد مسیح اولین رساله اش را تحت عنوان هنر جنگ به رشته تحریر در آورد. سیزده مقاله کوچک او در تمام دوران، حتی در مقایسه با آنچه کلازویتس ۲۲ قرن بعد نوشت، در ردیف بهترین ها قرار دارند. تا کنون هیچ کس احساسی پایدار تر از او درباره مناسبات مشترک استراتژیکی، ملاحظات استراتژیکی و محدودیت های آن نداشته است. اکثر ایده های او همانقدر که در دوران زندگیش کارایی داشته اند، امروزه نیز با شرایط جهان قابل قبول و دارای معنی اند.
آیا استراتژی به معنای هنر جنگیدن است؟
به عبارت دیگر، گر چه کاربرد عمومی استراتژی در یونان باستان قدیمی تر از چین باستان بوده است، اما ریشه یونانی لغت استراتژی به «هنر فرماندهی نظامی» اشاره دارد که منطقا نمی تواند همسنگ با «هنر جنگ» یا مقدم بر آن باشد؛ زیرا در مفهوم هنر جنگ عنصر مدیریت وجود ندارد یا حداقل برجسته نیست و به همین دلیل هم می توان آن را در هر دو سطح فردی و اجتماعی مد نظر قرار داد. این در حالی است که در مفهوم هنر فرماندهی نظامی عنصر مدیریت کاملا برجسته است و هنر فرمانده نظامی این است که استعدادهای فردی جنگجویان را در راستای دستیابی به هدف که همان پیروزی در جنگ است به کار بگیرد. همچنین، در مفهوم هنر جنگ هدفی مشخص و از پیش تعیین شده نهفته نیست، در حالی که در مفهوم فرماندهی نظامی این هدف که همان پیروزی در جنگ است و سازماندهی نیروها برای دستیابی به این هدف، برجستگی خاصی دارند.
با این اوصاف، مفهوم استراتژی از ابتدای پیدایش مبتنی بر هنر جنگ بود که ضمن الهام از افکار اندیشمندانی چون گزنفون، وجتیوس و دیگران در یونان باستان، ریشه در افکار و اندیشه های سون تزو در کتابی با همین عنوان نیز داشت و توسط وی مدون گردید. مفهوم هنر جنگ تا مدت ها در میان استراتژیست ها و اندیشمندان امور نظامی و حتی سیاسی رواج داشت و با وجود اینکه مفهوم هنر فرماندهی نظامی نیز از زمان یونان باستان شکل گرفته بود، اما تا مادامی که رویکرد علمی به این پدیده از قرن هجدهم به بعد شکل نگرفت و استراتژی از یک هنر شخصی و ذاتی به فن و علم قابل اکتساب تحول نیافت، در کانون تعریف آن قرار داشت.
بیشتر بخوانید: تعریف دقیق استراتژی های عمومی کسب و کار از دیدگاه پورتر چیست؟
کاربرد علمی مفهوم استراتژی از قرن هجدهم به بعد رواج گرفت و در نتیجه، بهره گیری از تجربیات فرماندهان نظامی در جنگ های این قرن بود که نخستین بار توسط هنری لوید” در مقدمه ای بر کتاب «تاریخ جنگ هفت ساله» در قالب تدوین اصول و مفاهیم مربوط به استراتژی نظامی نمود یافت و بعد از وی هم توسط کلازویتس مورد تأکید قرار گرفت.
تا پیش از هنری لوید و حتی تا مدت ها پس از آن هم مفهوم استراتژی در همان معنای نظامی و در قالب «هنر جنگ» به کار برده می شد و متمرکز بر نحوه به کارگیری نیروهای نظامی در صحنه نبرد، بدون توجه به هدف جنگ بود، اما این معنا از استراتژی با ترویج نظریات کارل فون کلازویتس دستخوش تحولی عظیم شد و مفهوم استراتژی از صحنه نبرد فراتر رفت.
تفاوت مفهومی استراتژی و تاکتیک چیست؟
کلازویتس در کتاب «درباره جنگ» با تفکیک میان استراتژی و تاکتیک کوشید تعریفی دقیق تر از این مفاهیم ارائه کند. وی هنر جنگ به عنوان مفهوم قدیمی استراتژی را به معنای تاکتیک به کاربرد و آن را محدود به صحنه نبرد تلقی کرد، در حالی که استفاده از نیروی نظامی برای دستیابی به هدف جنگ را که مربوط به خارج از صحنه نبرد بود، به عنوان استراتژی در نظر گرفت. با این تحول در مفهوم استراتژی که کلاز ویتس مبدع آن بود، نه تنها معنای استراتژی از کاربرد نظامی آن فراتر رفت، بلکه افق های جدیدی نیز در تفکر استراتژیک گشوده شد که در سال های بعد، زمینه شکل گیری مطالعات استراتژیک به عنوان حوزه علمی مستقل را فراهم کرد.
کلازویتس ضمن تفکیک تاکتیک و استراتژی بر این باور بود که «جنگ ادامه سیاست است، اما با ابزاری دیگر». وی جنگ را به عنوان وسیله ای برای دستیابی به هدف سیاسی تعبیر کرد و بدین ترتیب میان هدف و وسیله ارتباط برقرار کرد، اما ارتباط میان هدف و وسیله در مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک از آن پس محدود به حوزه نظامی و رابطه جنگ و سیاست یا ژنرال و سیاستمدار باقی نماند و بسیار فراتر از آن رفت.
استراتژی در عرصه سیاست و اقتصاد چگونه تعریف میشود؟
با تحولی که در مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک پس از کلاز ویتس بروز یافت، استراتژی از حوزه نظامی به دیگر ابعاد غیر نظامی، از جمله به ابعاد سیاسی و اقتصادی نیز سرایت داده شد. به عبارت دیگر، اگر تا زمان کلاز ویتس استراتژی وسیله ای برای دستیابی به اهداف جنگ بود که توسط سیاستمداران تعیین می شد، پس از آن در حوزه سیاست، اقتصاد و مانند آن نیز استراتژی و تفکر استراتژیک کاربرد یافت و به جای آنکه به کارگیری نیرو و تجهیزات نظامی برای دستیابی به هدف جنگ مورد توجه قرار گیرد، دامنه استراتژی و تفکر استراتژیک به خارج از صحنه جنگ و به ابعاد غیرنظامی نیز کشیده شد تا از همه آنها برای پیشبرد هدف نظامی و پیروزی در جنگ بهره گرفته شود.
کلازویتس خود استراتژی را به معنی «کاربرد منازعه برای نیل به اهداف جنگ» تعریف می کرد و از این حیث تفاوت چندانی با پیشینیان خود نداشت، اما چون جنگ را ادامه سیاست می دانست، دستیابی به اهداف جنگ از نظر وی عملا جز دستیابی به اهداف سیاسی نبود. این طرز تلقی از استراتژی توسط فون مولتکها نیز مورد تأکید قرار گرفت و او نیز به اهداف سیاسی جنگ اشاره داشت. وی استراتژی را عبارت از تطابق عملی ابزار موجود در اختیار ژنرال برای دستیابی به هدف مورد نظر که همان هدف سیاسی بود می دانست، اما همچنان تحول مفهوم استراتژی را در قالب هنر فرماندهی یا راهبری نظامی دنبال می کرد.
بیشتر بخوانید: تعریف دقیق استراتژی کارآفرینی سازمانی چیست؟
در واقع، تحول مفهوم استراتژی تا زمان کلازویتس و مولتکه تحولی مفهومی از هنر جنگ به هنر فرماندهی و راهبری نظامی بود. بر اساس این تحول، استراتژی دیگر مختص صحنه نبرد نبود و فراتر از آن و حتی فراتر از بعد نظامی تعریف می شد.
این ویژگی های استراتژی که در نتیجه ارتباط میان هدف و وسیله از یک سو و تحول در اهداف و وسایل از سوی دیگر حاصل شد، زمانی بیشتر اهمیت یافت که در نتیجه شکل گیری دولت مدرن، رقابت و حتى نزاع برای کسب منافع ملی در کانون توجه کشورها به عنوان بازیگران اصلی صحنه سیاست بین الملل قرار گرفت. در نتیجه این تحول، استراتژی معنی به کارگیری تمامی امکانات نظامی، سیاسی، اقتصادی و غیره، برای پیروزی در هر گونه رویارویی را به خود گرفت و در قالب و گستره ملی مطرح شد.
استراتژی کلان در گستره ملی چگونه تعریف میشود؟
بدین ترتیب، تحول مفهوم استراتژی در مرحله سوم باعث شد استراتژی اساسا از قالب نظامی و دوران جنگ فراتر رود و به وسیله ای برای تأمین امنیت و حفظ صلح نیز تبدیل شود. با این تحول، هم هدف استراتژی و هم وسیله دستیابی به آن متحول شد تا استراتژی گسترهای فراگیر و مفهومی جامع تر بیابد و به جای آنکه در قالب استراتژی نظامی، سیاسی و مانند آن تعریف و تحدید شود، در قالب استراتژی کلان و در گستره ملی مطرح گردد.
با وقوع این تحول، استراتژی ملی فراتر از تمامی ابعاد استراتژی و دربرگیرنده تمامی آنها مورد توجه قرار گرفت، اما تحولات بعد نشان داد این مفهوم از استراتژی را نیز نمی توان کامل و جامع دانست. بدین ترتیب، از این زمان به بعد استراتژی نظامی و استراتژی ملی ضمن ارتباط با یکدیگر هر یک به صورت جداگانه مسیر تکامل خود را پیمودند و در همین چارچوب است که در ادامه تحول استراتژی ملی شاهد شکل گیری مفهوم فراملی از آن در سطوح منطقه ای، بین المللی و جهانی نیز هستیم.
تعریف استراتژی ملی و فراملی چیست؟
نکته در خور توجهی که در تشخیص مرزهای مفهومی استراتژی نظامی و استراتژی ملی و همچنین مطالعات استراتژیک باید در نظر داشت، در همین تحول از مفهوم هنر فرماندهی نظامی به علم و هنر مدیریت منابع ملی در قالب استراتژی کلان است. در واقع، تحول مفهومی استراتژی در این شرایط را نباید با تحول در مفهوم استراتژی نظامی اشتباه گرفت؛ زیرا از این مرحله به بعد، استراتژی نظامی و استراتژی ملی در مسیر جداگانه، اما کاملا مرتبط با یکدیگر را طی کردند که نتیجه آن تحول استراتژی نظامی از اشکال سنتی به نوین از یک سو و ارتقای استراتژی ملی به فراملی، از سوی دیگر بوده است. این تحولات را به ترتیب می توان به «تکامل افقی» و تکامل عمودی» مفهوم استراتژی تعبیر کرد که اولی زمینه شکل گیری مطالعات استراتژیک با صبغه نظامی یا به عبارت دقیق تر مطالعات جنگ» را فراهم کرد و دیگری منجر به پدیدار شدن مطالعات استراتژیک با صبغه غیر نظامی یا به عبارت دقیق تر مطالعات امنیتی» گردید.
با در نظر داشتن این تحولات در مفهوم استراتژی، دیگر نمی توان و نباید چنین تلقی کرد که استراتژی ملی مفهومی جامع و کامل و حد نهایی است. در واقع، شکل گیری مفهوم استراتژی کلان که بیانگر به کارگیری تمامی امکانات ملت برای پیشبرد اهداف ملی در تمامی شرایط جنگ و صلح است، فقط نگرشی جامع در چارچوب مرزهای ملی است که ارتباط میان اهداف، روش ها و وسایل را در ابعاد مختلف برقرار می کند و حتی استراتژی نظامی را نیز متأثر می سازد، اما همین مفهوم جامع در چارچوب مرزهای ملی نیز با فراتر رفتن از گسترۀ ملی و در واقع، با گسترش جغرافیایی، خود مفهومی نارسا تلقی می شود.
بیشتر بخوانید: تعریف دقیق هوشمندی رقابتی و هوش رقابتی چیست؟
با این اوصاف، استراتژی ملی به عنوان علم مدیریت تمامی منابع ملی برای دستیابی به اهداف یا هنر هدایت جامع قدرت برای دستیابی به اهداف، با فراتر رفتن از گستره مرزهای ملی و در قیاس با نگرش های منطقه ای، بین المللی و جهانی به استراتژی، مفهومی جامع و کلان نیست و نباید آن را حد نهایی تحول مفهومی استراتژی تلقی کرد.
تعریف مهندسی جهانی چیست؟
مرحله نهایی تحول مفهوم و کاربرد استراتژی متأثر از گرایش های فراملی و مبتنی بر همکاری دولت- ملت ها در گستره های منطقه ای، بین المللی و جهانی است که می توان آن را در قالب «مهندسی جهانی» مورد بررسی قرار داد. این مفهوم از استراتژی بیانگر طرحی مدون برای جهت دهی به مجموعه ای از تصمیمات در گستره فراملی است که ارتباط میان اهداف، وسایل و روش ها را در گستره ای فراتر از مرزهای ملی برقرار می کند.
با مروری که بر تحول مفهومی استراتژی از ابتدای پیدایش تا کنون شد، چهار تعریف مفهومی از استراتژی قابل شناسایی است که رویکرد تاریخی فقط روایت گر تحول از یک تعریف به دیگری است و به هیچ وجه در صدد شناخت و درک چگونگی و چرایی این تحول نیست. در حقیقت، رویکرد تاریخی با بدیهی فرض کردن این سیر تحول به تنهایی قادر نیست پاسخی برای این پرسش ها بیابد. بنابراین، بایستی ضمن توجه به این نوع روایتگری و با بهره گیری از آن در کنار رویکرد گفتمانی، تلاش شود هم سیر تکاملی مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک آشکار شود و هم تحول در عناصر و مؤلفه های هر یک از تعاریف مفهومی در بستر گفتمانی آن مورد بررسی دقیق تر قرار گیرد.
تحول استراتژی و تفکر استراتژیک؛ تبیینی تاریخی -گفتمانی
تحولات مفهومی استراتژی به گونه ای که در بخش قبل مورد توجه قرار گرفت، همان روایت گری تاریخی است که در عین نشان دادن سیر تکامل این پدیده، تلاشی برای کشف یا درک منطق تحول آن نمی کند. رویکرد تاریخی اصل را بر بدیهی بودن تحول می گذارد و درصدد کشف منطق نهفته در پس آن نیست، در حالی که بر مبنای رویکرد تاریخی – گفتمانی، برای درک دقیق و جامع تر از سیر تحول مفهومی استراتژی باید ضمن توجه به مفاهیم چهارگانه ذکر شده و با مبنا قرار دادن آنها، روند تکامل استراتژی و تفکر استراتژیک را بر اساس منطق پیوست ها و گسست های معرفت شناختی مورد توجه قرار داد.
به عبارت دیگر، استدلال نگارنده این است که برای شناخت ابعاد مختلف تحول در این پدیده بایستی با نگاهی فرا تاریخی و فرانظری که در رویکرد تاریخی – گفتمانی وجود دارد، به بررسی تحول این پدیده در هر گفتمان یا مقطع خاص تاریخی پرداخت و در عین توجه به شباهت ها و پیوستگی ها، به تفاوت ها و گسستگی ها نیز پرداخت تا بر این اساس سیر تکامل استراتژی و تفکر استراتژیک و منطق نهفته در پس آنها آشکار شود.
بیشتر بخوانید: تعریف دقیق استراتژی منابع انسانی و مدیریت استراتژیک منابع انسانی چیست؟
برای آنکه به ابعاد بیشتری از سیر تکامل استراتژی و تفکر استراتژیک شناخت پیدا کنیم و ارتباط تحولات صورت گرفته در عناصر آنها با تحولات کلی را بهتر و بیشتر دریابیم، در ادامه با تفکیک چهار نگرش گفتمانی سنتی، فراستی، مدرن و فرامدرن به میزان و نحوه تحول در زمینه اجتماعی، تعریف، موضوع، سطح، رویکرد، منطق و ماهیت استراتژی و تفکر استراتژیک در هر گفتمان و نسبت آن با گفتمان های دیگر می پردازیم:
گفتمان سنتی درباره استراتژی چگونه است؟
گفتمان سنتی استراتژی و تفکر استراتژیک تابعی از گفتمان سنتی امنیت و سیاست است و این گفتمان های به هم پیوسته خود تابعی از وضعیت اجتماعی و شرایط زیستی هستند که اغلب از آن با عنوان جوامع بدوی یاد می شود. گفتمان سنتی استراتژی و تفکر استراتژیک، صورت بندی معرفتی ای است که مبنای تدبیر و تصمیم برای حل و رفع مشکلات امنیتی در چنین جوامعی است. بنابراین، نخستین گام برای شناخت و درک آن، شناخت ویژگی های چنین جوامعی و تبیین رابطه آنها با صورت بندی معرفتی مذکور است.
استراتژی در جامعه بدوی شکل گرفته است
هر چند در برداشتی موسع سخن گفتن از استراتژی در دوران پیش از شکل گیری اجتماع نیز دور از ذهن نیست و بر این اساس می توان استراتژی فردمحور را در کانون تحولات این مفهوم مورد توجه قرار داد، اما در واقع با ورود انسان به زندگی اجتماعی و به واسطه نوع رابطه ای که وی با محیط و همنوعان خود برقرار می کند است که کانونی ترین حلقه تعریف استراتژی شکل می گیرد.
جوامع شکار و گردآوری خوراک به عنوان نخستین گونه زندگی اجتماعی به واسطه ویژگی های منحصر به فرد خود، زمینه ساز شکل گیری نوع خاصی از استراتژی شدند که حتی با وجود تنوع گسترده و تغییر شکل آنها تا پیش از ورود به جامعه مدنی و رواج سبک زندگی شهرنشینی دوام یافت.
در این گونه جوامع، افراد و گروه های کوچک خانوادگی با بهره گیری اندک از وسایل مکانیکی و عمدتا مبتنی بر توانایی های شخصی و گروهی محدود، خود را در مقابل تهدیدهای محیطی یا انسانی محافظت می کردند. در چنین شرایطی، هنوز روابط قدرت به صورت گسترده شکل نگرفته بود، مالکیت معنی دار نبود و کاربرد ابزارهای مکانیکی بسیار ناچیز بود. این ویژگی ها روش خاصی را برای کاربرد ابزارهای در اختیار در راستای حفظ بقا به عنوان هدف ایجاب می کرد که می توان از آن به «هنر جنگ» تعبیر کرد.
استراتژی با هنر جنگ آمیخته است
در چارچوب مناسبات اجتماعی و زیستی بدوی چه مبنای بررسی را پیش از شکل گیری اجتماع قرار دهیم و چه پس از آن، تعریف مبنایی استراتژی چیزی جز هنر شخصی برای برتری در نبرد تن به تن یا آنچه از آن با عنوان هنر جنگ یاد می شود، نیست. استراتژی فردمحور که ریشه در تاریخ حیات بشری دارد و می توان آن را ناب ترین و خالص ترین بعد از امنیت طلبی انسان دانست، معنایی جز کشمکش و درگیری برای کسب و حفظ منفعت فردی ندارد و همچنان که انسان به صورت فردی برای کسب و حفظ منفعت و بقای خود تن به چنین درگیری ای می دهد، این درگیری فردی در مرحله زندگی اجتماعی مصداق بارز جنگ در راستای منافع گروهی است. در واقع، استراتژی در مرحله زندگی فردی یا زندگی اجتماعی بدوی معنایی جز هنر شخصی نبرد نداشته است.
همچنان که گفته شد، این تعریف از استراتژی بیش از آنکه برگرفته از اندیشه و تاریخ یونان باستان باشد، متأثر از فرهنگ و اندیشه چین باستان بوده و برای نخستین بار توسط سون تزو در کتابی با همین نام تدوین گردید. در یونان باستان واژه استراتژی عمدتا به معنی هنر فرماندهی نظامی رواج داشت و به عنوان لقب فرماندهان ارتش استفاده می شد که البته همزمان با آن در ایران و چین باستان نیز استراتژیست ها و متفکران برجسته ای در زمینه استراتژی وجود داشت. این تعریف، در درون خود رویکرد غالب در استراتژی و تفکر استراتژیک را نیز مشخص می کند و آن هم چیزی جز دفاع نیست.
استراتژی رویکردی دفاع محور دارد
اگر بر مبنای عناصر اصلی سازنده به بررسی ماهیت استراتژی در گفتمان سنتی بپردازیم، هر سه عنصر هدف، وسیله و روش، ماهیت دفاعی دارند و به همین دلیل است که با قاطعیت می توان گفت استراتژی در گفتمان سنتی دفاع محور است. در این گفتمان، استراتژی هنر دفاع شخصی است که همه وسایل در اختیار فرد یا گروه حامی او را برای رسیدن به هدف که دفاع از بقا یا منفعت فردی و گروهی است، مورد استفاده قرار می دهد.
البته، با وجود غلبه رویکرد تدافعی، مبنای هر حرکت و اقدامی، نظامی است و در نهایت طرفین رویارویی در صحنه جنگ نتیجه را تعیین می کنند. با این اوصاف، صحنه نبرد همواره یک پیروز و یک شکست خورده دارد. طرف پیروز کسی است که از هنر خود به خوبی برای به کارگیری وسایل در اختیار در راستای هدف که همان پیروزی است استفاده می کند و طرف شکست خورده کسی است که با این هنر شخصی را ندارد یا در استفاده از وسایل برای رسیدن به پیروزی ناکام مانده است. در هر شرایط، آنچه مهم است اینکه رویکرد غالب بیش از آنکه تهاجمی باشد، دفاع محور است.
استراتژی در سطح فردی و گروهی تعریف میشود
گفتمان سنتی در بستر مناسبات فردی یا گروهی شکل می گیرد و به همین دلیل، سطح استراتژی نیز در همین چارچوب تعریف می شود. در واقع، چون مناسبات حاکم بر جوامع بدوی بیشتر مناسباتی بوده است که در چارچوب بقایا منفعت فردی و گروهی معنادار می شد، طبعا نمی توان انتظار داشت استراتژی نیز از این سطح فراتر رود.
در جوامع بدوی، حتی روابط سیاسی در قالب مناسبات خانوادگی و قبیله ای معنادار بوده است. بنابراین، نه اجتماع به معنای دقیق کلمه شکل گرفته و نه مناسبات اجتماعی، آن گونه که در گفتمان های دیگر خواهیم دید، حاکم شده اند. با این وصف، هر حرکتی برای حفظ بقا یا منفعت صرفا متکی به فعالیت و استعدادهای فردی است که چون در عرصه رویارویی دفاعی شکل می گیرد، از آن به هنر جنگ تعبیر می شود.
استراتژی دارای نگرش نظامی است
همچنان که با اشاره به ریشه لغوی استراتژی در دوران باستان گفته شد، استراتژیست در فرهنگ یونان باستان و حتی در فرهنگ چین و ایران باستان نیز لقب جنگاوران و فرماندهان نظامی بود. بنابراین، نگرش نظامی از ابتدا بر مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک غلبه داشت. همچنین، نگرش نظامی نتیجه منحصر و محدودشدن اجرای استراتژی به صحنه رویارویی نظامی یا میدان جنگ نیز بود. در واقع، گرچه رویکرد غالب در این گفتمان رویکرد دفاع محور بود و بیش از آنکه تهاجم در دستور کار باشد، دفاع مورد توجه بود، اما چون در نهایت همه چیز در قالب جنگ و در درون مرزهای صحنه جنگ تعریف می شد و فراتر از آن جایی برای سخن گفتن از استراتژی وجود نداشت، نگرش غالب اساسا چیزی جز نگرش نظامی نبود.
استراتژی دارای منطق همکاری است
با وجود نظامی بودن استراتژی، مناسبات استراتژیک در این گفتمان به دلیل غلبه رویکرد دفاع محور از منطق همکاری تبعیت می کند. اگر قواعد کلی حاکم بر مناسبات استراتژیک را بر اساس منطقی که به افکار و اندیشه ها و حرکات و اقدامات در درون یک گفتمان جهت می دهد در نظر بگیریم، مناسبات استراتژیک در قالب یک یا ترکیبی از چند منطق همکاری، نزاع، سلطه، رقابت و اقناع قابل بررسی است که از این میان در گفتمان سنتی، منطق همکاری بیش از دیگر منطق ها بر مناسبات حاکم است. در حقیقت، غلبه منطق همکاری بر مناسبات استراتژیک در این گفتمان، نتیجه طبیعی رویکرد دفاع محور است و اهمیت بقا و موجودیت و تلاش برای حفظ آن باعث می شود منطق همکاری بیش از منطق های دیگر امکان بروز و ظهور بیابد.
مفهوم استراتژی یک ماهیت ذهنی دارد
با وجود غلبه نگرش نظامی که در ظاهر بیشتر ماهیت عینی دارد تا ذهنی، ماهیت استراتژی و تفکر استراتژیک در گفتمان سنتی بنا به دلایلی، بیش از آنکه عینی باشد، ذهنی است. نخستین و شاید مهمترین دلیل این وضعیت را باید در شخصی بودن هنر جنگ به عنوان تعریف استراتژی جستجو کرد. همچنان که گفته شد، استراتژی در این گفتمان بیشتر مبنایی فردی دارد و نتیجه برتری استعداد استراتژیست هاست.
دلیل دیگر این وضعیت را باید در مناسبات زیستی و اجتماعی خاص گفتمان مذکور یافت. این مناسبات بیش از آنکه عینی و آشکار باشند، ماهیتی ذهنی دارند و همچنین ابزارها و وسایل در اختیار یک استراتژیست هم بیش از آنکه تشکیل شده از عناصر مادی باشند، نتیجه توانایی های ذهنی وی هستند. در واقع، گرچه در این گفتمان نتیجه در میدان جنگ تعیین می شود، اما عامل برتری یا شکست عنصری مادی نیست و به همین دلیل هم نمی توان برای استراتژی ماهیتی مادی، عینی و ملموس در نظر گرفت. با بررسی گفتمان های دیگر این تفاوت ها را بهتر و بیشتر می توان دریافت.
گفتمان فراسنتی درباره استراتژی چگونه است؟
با تغییر شرایط اجتماعی و زیستی جوامع انسانی از وضعیت بدوی به مدنی، تحولاتی در وضعیت امنیتی و سیاسی کلی این جوامع پدید آمد و به تبع آن در عناصر و مؤلفه های استراتژی نیز تغییراتی بنیادین صورت گرفت. با عنایت به تفکیکی که میان دو مفهوم متفاوت از امنیت و سیاست بر اساس تغییر در این مناسبات اجتماعی و زیستی می توان قایل شد، گفتمان فراسنتی را باید دربردارنده ویژگی هایی جدید برای استراتژی دانست که با عناصر و مؤلفه هایی که برای آن در گفتمان سنتی برشمرده شد و همچنین با ویژگی هایی که در گفتمان های بعدی دارد، کاملا متفاوت است که در ادامه به بررسی این ویژگی ها می پردازیم.
استراتژی در جامعه مدنی نمود دارد
زیست انسانی در جوامع بدوی بیشتر مبتنی بر شکار، زندگی شبانی و کوچ نشینی بود که در آن عنصر سرزمین از اهمیت لازم برخوردار نبود، اما با روی آوردن جوامع شکار و شبانی به کشاورزی، زمینه برای استقرار گروه های انسانی در سرزمینی مشخص فراهم گردید و بدین ترتیب، بستر ورود به زندگی شهری و مدنی مهیا شد. البته، فاصله شکل گیری جوامع کشاورزی تا ورود به زندگی مدنی به صورت تدریجی و در دوره زمانی طولانی طی شد.
با گسترش جوامع کشاورزی، زندگی گروهی تحت حاکمیت فرمانروای مشخص و در محدوده سرزمینی مشخص شکل گرفت و بدین ترتیب، شکل اولیه دولت دارای سرزمین در مقیاس قبیله ای تحقق یافت که با گذر زمان و اتحاد قبایل با یکدیگر به ایجاد نظام های سیاسی مقتدر در محدوده های سرزمینی گسترده انجامید. با ورود جوامع انسانی به این مرحله از حیات جمعی، به تدریج جنگ و نزاع برای کسب سرزمین بیشتر یا حتی برای دفاع از سرزمین و قلمرو خود در دستور کار دولت های متحد قبیله ای و طایفه ای قرار گرفت و به موازات گسترش سازمان رسمی سیاسی، زمینه را برای تشکیل واحدهای نظامی گسترده به عنوان نیروی حافظ و مدافع دولت و نیز غلبه نگرش نظامی فراهم کرد.
بیشتر بخوانید: تعریف مدل کسب و کار چیست؟ انواع مدل های کسب و کار در مدیریت استراتژیک سازمان کدامند؟
با رخ دادن این تحولات در حوزه زندگی جمعی و به تبع آن در وضعیت و جایگاه امنیتی و در نهایت، در شیوه حکم رانی سیاسی، طبعا دیگر تعریف پیشین از استراتژی کاربرد نداشت و بایستی تعریفی جدید که حاوی رابطه میدان جنگ و وضعیت سیاسی یا به عبارت دیگر، ابزارهای نظامی و اهداف سیاسی باشد، شکل می گرفت که این تعریف جدید از استراتژی چیزی جز هنر فرماندهی نظامی نبود.
استراتژی به مثابه هنر فرماندهی نظامی است
به واسطه تبعیت از وضعیت امنیتی و شیوه حکم رانی سیاسی در گفتمان سنتی، سه عنصر اساسی یعنی سازمان دهی، مدیریت و هدف به صورت مشخص در مفهوم هنر جنگ وجود نداشت، در حالی که استراتژی به مفهوم هنر فرماندهی نظامی بدون سازماندهی، مدیریت و هدف کاملا بی معناست. وقتی سخن از هنر راهبری یا فرماندهی نظامی به میان می آید، قاعدتا بایستی ابتدا نیروی نظامی منسجم که در آن سلسله مراتب فرماندهی معنادار باشد، وجود داشته باشد. اگر چنین ارتشی و با چنین سازمان دهی وجود داشته باشد، طبعا بایستی مدیریت با فرماندهی نظامی در رأس آن باشد و بالاخره اینکه، وجود این سازمان دهی و مدیریت، در خدمت هدفی مشخص باشد. بنابراین، هنر راهبری و فرماندهی نظامی بیش از آنکه دلالت بر هنر جنگیدن داشته باشد، دلالت بر مدیریت جنگ دارد
که به عنوان تعریف استراتژی در این گفتمان، جایگزین تعریف استراتژی در گفتمان سنتی می شود.
استراتژی دارای رویکرد جنگ محور است
با ایجاد ارتباط میان صحنه نبرد نظامی و عرصه سیاسی به تبع رابطه تنگاتنگ سازمان رسمی سیاسی و نیروی منسجم نظامی و با تحول تعریف استراتژی از هنر جنگ به هنر فرماندهی نظامی، نه تنها استراتژی دیگر نمی توانست محدود به میدان نبرد نظامی باقی بماند، بلکه بیش از پیش باید به جنگ و پیروزی در آن می اندیشید.
در واقع، با ورود به شرایطی که در آن جنگ ادامه سیاست تلقی می شود و به دلیل تمایل حکمرانان سیاسی برای گسترش قلمرو و جمعیت تحت نفوذ خود در قالب جنگ توسعه طلبانه است که زمینه غلبه رویکرد جنگ محور فراهم می شود. به عبارت دیگر، بر خلاف گفتمان سنتی که در آن جنگ برای دفاع از بقا و منفعت فرد یا گروه حامی وی بود و نه تنها رویکرد تهاجمی وجود نداشت، بلکه تمایل سیاسی برای آن هم مطرح نبود، در گفتمان فراسنتی، هم رویکرد تهاجمی و جنگ محور غلبه دارد و هم تمایل سیاسی برای پیگیری آن وجود دارد.
استراتژی در سطح اجتماعی کاربرد دارد
گفتمان فراستی از نظر سطح به کار گیری استراتژی نیز با گفتمان سنتی متفاوت است. همچنان که در گفتمان سنتی، استراتژی معطوف به موجودیت فردی و گروهی بود، در گفتمان فراستی به واسطه گذر جوامع انسانی از وضعیت زیستی پیشین و شکل گیری سطح روابط اجتماعی، کاربرد استراتژی را نیز در همین سطح باید جستجو کرد.
سطح اجتماعی آن گونه که جامعه شناسان معتقدند، مبتنی بر مؤلفه ها و ویژگی هایی است که با سطح زندگی فردی و گروهی متفاوت است. بنابراین، با شکل گیری این سطح از روابط، طبعا استراتژی نیز نمی تواند در سطح پیشین باقی بماند. ارتقای استراتژی به سطح اجتماعی را در تغییر تعریف و رویکرد آن هم ملاحظه کردیم و در تغییر نگرش، منطق مناسبات استراتژیک و ماهیت استراتژی هم که در ادامه بررسی می کنیم، قابل مشاهده است.
استراتژی دارای نگرش سیاسی است
تعریف استراتژی به هنر جنگ با شرایطی از تاریخ حیات انسانی مطابقت داشته است که رابطه میان هدف، وسیله و روش یا به صورت کامل برقرار نبوده و یا صرفا در حوزه نظامی مصداق داشته است. این در حالی است که با برقراری رابطه میان این عناصر، کاربردهای غیر نظامی آن نیز گسترش یافته و اساسا وجه تمایز گفتمان فراسنتی استراتژی با گفتمان پیشین در همین ایجاد ارتباط با گستره غیر نظامی است که در عین تغییر در هدف، ابعاد جدید مدیریت و سازمان دهی را نیز به آن افزوده است.
بدون توجه به ماهیت و انواع مختلف نظام های سیاسی، با شکل گیری حاکمیت سیاسی به عنوان سازمان رسمی و به تبع آن با ایجاد نیروی نظامی منسجم برای حفظ و گسترش قلمرو این موجودیت بود که رابطه میان هدف سیاسی و ابزار نظامی ایجاد شد و آن گونه که کلازویتس معتقد است جنگ ادامه سیاست تلقی شد. بدین ترتیب بود که استراتژی معنایی جز روش به کار گیری ابزار نظامی برای اهداف سیاسی نداشت و معنای واقعی این تحول را می توان در تغییر از نگرش نظامی صرف به نگرش سیاسی یافت.
استراتژی منطق سلطه و نزاع دارد
تغییر در نگرش به استراتژی طبعا بدون تغییر در منطق مناسبات استراتژیک بی معنی است. هرچند هم کاری به عنوان منطق گفتمان سنتی از مناسبات استراتژیک قابل حذف نیست و همواره به تبع غلبه آن گفتمان قابل بروز و ظهور است، اما این منطق با مؤلفه های گفتمان فراسنتی مطابقت ندارد. بدین ترتیب، به تبع شکل گیری حاکمیت های دیوان سالار نظامی در قالب نظام فئودالی یا امپراتوری و به دلیل نوع روابطی که میان آنها با جامعه و با دیگر حاکمیت ها برقرار است و همچنین، به واسطه رویکرد جنگ محور و نگرش سیاسی حاکم بر این گفتمان، منطق سلطه و نزاع جایگزین منطق همکاری در آن گفتمان می شود.
استراتژی ماهیت عینی دارد
بروز و ظهور گفتمان فراسنتی در ماهیت استراتژی نیز اثر خود را آشکار می کند. بر خلاف گفتمان سنتی که در آن استراتژی بنا به مقتضیات اجتماعی و زیستی بیشتر ماهیت ذهنی داشت و مبتنی بر استعدادهای ذهنی فرد یا حداکثر بر گرفته از ارزشها و هنجارهای قبیله ای بود که باز هم ماهیت ذهنی داشتند، در گفتمان فراستی اولا به دلیل اهمیت یافتن سرزمین به عنوان عنصر کاملا مادی و عینی، ثانیا به واسطه رسمیت یافتن حاکمیت سیاسی و با ملموس و عینی شدن رابطه فرمانروا و فرمانده نظامی و بالاخره، به دلیل افزایش ابزارهای نظامی، به تدریج زمینه برای کاهش اثرگذاری عناصر ذهنی از یک سو و به موازات آن، افزایش اثرگذاری عناصر مادی و عینی از سوی دیگر فراهم شد.
به دنبال ورود این عناصر و مؤلفه ها در عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی، ماهیت استراتژی نیز عینی تر شد و تفکر استراتژیک، روشی عینی برای به کارگیری ابزارهای مادی نظامی در راستای گسترش قلمرو ارضی و جمعیت به عنوان اهداف ملموس سیاسی تلقی شد.
گفتمان مدرن درباره استراتژی چگونه است؟
با وجود تفاوت هایی که میان گفتمان سنتی و فراسنتی برشمردیم، هر دو گفتمان در قیاس با گفتمان مدرن گسستی معرفت شناختی دارند که به واسطه آن تحولاتی بنیادین در عناصر و مؤلفه های استراتژی ایجاد شده است. در واقع، هر چند تحول در مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک، تحولی تکاملی و پیوسته بوده است، اما آنچه باعث می شود از گفتمان های مختلف در این زمینه نام ببریم، گسست های معرفتی است که به واسطه آنها به همان ترتیب که از گفتمان سنتی و فراسنتی سخن به میان آمد، از گفتمان های مدرن و فرامدرن نیز سخن گفته می شود.
مبنای این گسست را باید در نوع نگرش متفاوت به انسان و تاریخ و به تبع آن در تعریف متفاوت از رابطه دانش و قدرت یافت که به واسطه آن، نه تنها در نظام روابط اجتماعی، بلکه در وضعیت امنیتی و سازمان رسمی سیاسی و مرجع اقتدار دارای انحصار کاربرد مشروع زور نیز تفاوت ایجاد می شود و به تبع آن، شکلی نوین از استراتژی بر مبنای هویت اجتماعی و سیاسی با مشخصه های زیر در چارچوب مرزهای ملی شکل می گیرد:
استراتژی در جامعه ملی شکل گرفته است
نظام های دولت – شهر یا امپراتوری به عنوان اشکال اولیه دولت که از ترکیب و اتحاد قبایل مختلف ساخته شدند، به هیچ وجه به عنوان دولت مدرن شناخته نمی شوند، اما بر مبنای همان ها و در واقع، در غیریت با آنها بود که اشکال جدید دولت مدرن شکل گرفت. نظام های دولت – شهر و امپراتوری به جای سازمان سیاسی منسجم و یکپارچه، مبتنی بر نوعی سلسله مراتب پیچیده اجتماعی به نام فئودالیسم بودند. در چنین وضعیتی پادشاه، امپراتور یا فئودال از حاکمیت سیاسی بی چون و چرا برخوردار نبودند و همواره هم عرض با فرمانروایی آنها فرمانروایان دیگری نیز در میان اربابان کلیسا و اشراف وجود داشت.
بیشتر بخوانید: کارایی و اثربخشی استراتژی های کسب و کار چگونه افزایش می یابد؟
جامعه و حاکمیت، در هم تنیده و غیر قابل انفکاک بودند. حتی وفاداری و اطاعت از فرمانروا هم پایدار و باثبات نبود و در اغلب موارد، سیاست جزئی از دین و حاکم سیاسی تابع کلیسا بود. همچنین، قانون واحد و یکنواختی که برای همه قابل تبعیت باشد وجود نداشت و رسم و سنت تعیین کننده نظام روابط اجتماعی بود. این شرایط همگی حکایت از آن داشت که جامعه ملی و حاکمیت ملی هنوز شکل نگرفته بودند.
با تداوم همین وضعیت و در پاسخ به ناامنی حاصل از این شرایط بود که ضرورت بروز و ظهور شکل جدیدی از اقتدار در قالب دولت مطلقه مدرن ملی شکل گرفت. این نظام جدید اجتماعی – سیاسی، از یک سو تمامی تعلقات اجتماعی را در ذیل شهروندی و تمامی تعلقات سیاسی و حتی دینی را در ذیل دولت یکپارچه ملی و از سوی دیگر، همه آنها را در ذیل حاکمیت مقتدر ملی سازماندهی کرد و به تمامی تفاوت ها در قالب جامعه ملی پایان بخشید. با توجه به چنین تحولاتی بود که دیگر تعریف پیشین از استراتژی کارساز نبود و باید تعریفی متناسب با شرایط نوین و در چارچوب مرزهای ملی شکل می گرفت.
استراتژی علم و هنر مدیریت منابع ملی است
با شکل گیری دولت – ملت مبتنی بر جامعه ملی، هدف استراتژی دیگر نمی توانست منحصر به میدان نبرد و بعد نظامی باشد و بایستی به سطح ملی و بعد سیاسی ارتقاء می یافت. همچنین، با افزایش گستره مفهومی و کاربردی استراتژی دیگر نمی شد بر ماهیت ذاتی آن تأکید کرد و باید بعد اکتسابی استراتژی بیش از بعد ذاتی آن یا حداقل همسطح با آن مورد توجه قرار می گرفت.
با شکل گیری جامعه ملی، استراتژی هم به لحاظ نظری و هم در مقام کاربرد گسترش یافت و نمود این گستردگی را در تعریف آن به وضوح می توان شاهد بود. همچنان که گفته شد، استراتژی به معنی هنر فرماندهی نظامی که با جامعه مدنی و گفتمان فراستی مطابقت داشت، توسط هنری لوید تدوین شد. وی استراتژی را به معنی استفاده از «نیروی نظامی برای پیروزی در صحنه «نبرد نظامی» تلقی می کرد و متمرکز بر نحوه به کارگیری نیروهای مسلح در صحنه نبرد یا به عبارت دیگر، هنر مدیریت جنگ بود، اما این معنا از استراتژی توسط کلازویتس تحولی اساسی یافت؛ زیرا وی این مفهوم از استراتژی را به تاکتیک تعبیر کرد و استفاده از نیروی نظامی برای دستیابی به هدف جنگ (سیاست) را مبنای تعریف جدید از این مفهوم قرار داد.
بیشتر بخوانید: تحلیل هشت نوع استراتژی مینتزبرگ از دیدگاه مدل موعود
کلازویتس با تأکید بر این نکته که «جنگ ادامه سیاست است، اما با ابزاری دیگر»، جنگ را به عنوان وسیله ای برای دستیابی به هدف سیاسی تعبیر کرد و بدین ترتیب، نه تنها میان ابزار نظامی و هدف سیاسی ارتباط برقرار کرد، بلکه استراتژی را از بعد نظامی فراتر برد و به ابعاد سیاسی و اقتصادی نیز سرایت داد.
به واسطه همین تحول بود که حتی در تعاریف استراتژی نظامی هم به گونه ای تجدید نظر شد که بهره گیری از توان و امکانات نظامی برای دستیابی به اهداف سیاسی یا به کارگیری تمامی امکانات نظامی و غیر نظامی برای دستیابی به اهداف جنگ مورد توجه قرار گرفت و استراتژی نه تنها به هنر تخصیص و کاربرد ابزار نظامی برای تحصیل اهداف سیاسی محدود نماند، بلکه به علم مدیریت تمامی منابع ملی برای دستیابی به اهداف و مقاصد ملی تعریف شد.
استراتژی رویکرد توسعه محور دارد
ارتقای سطح استراتژی از فروملی به ملی در گفتمان مدرن و طرح استراتژی در گستره ملی، زمانی بیشتر جلب توجه کرد که رویکرد غالب از تمرکز بر صحنه نبرد و به کارگیری تمامی ابزارهای نظامی، سیاسی و اقتصادی برای پیروزی در جنگ به علم و هنر مدیریت منابع ملی برای توسعه در تمامی ابعاد در دستور کار قرار گرفت. در واقع، در این گفتمان جنگ دیگر نه تنها هدف سیاسی نیست تا به عنوان دستور کار ذاتی دولت ها پیگیری شود، بلکه تمایل بیشتر دولت ها بر پرهیز از جنگ و سوق دادن تمامی منابع ملی به سمت توسعه است.
پیگیری این رویکرد به نوعی بیش از آنکه دفاع یا تهاجم را در دستور کار قرار دهد، توسعه توانمندی ها برای دستیابی به بازدارندگی را در دستور کار جوامعی که به این سطح از بلوغ اجتماعی و سیاسی رسیده اند، قرار می دهد و حتی جنگ و ابزارهای نظامی نیز در خدمت افزایش توانمندی برای توسعه قرار می گیرند.
استراتژی در سطح ملی تعریف می شود
طبعا زمانی که سخن از علم و هنر مدیریت منابع ملی است، نمی توان سطحی غیر از ملی را برای استراتژی در نظر گرفت، اما این سطح از استراتژی صرفا به معنی ارتقای اهداف از نظامی و سیاسی به ملی نیست، بلکه همزمان ناظر بر ارتقای ابزارها و روش ها نیز هست. به واسطه همین تغییرات است که توسعه به عنوان مفهومی دربرگیرنده همه این عناصر در کنار یکدیگر و همچنین، به عنوان رویکرد غالب که ارتباط میان آنها را برقرار می کند، مورد توجه قرار می گیرد. آنچه از آن با عنوان استراتژی کلان ملی یاد می شود.
چیزی جز این سطح از استراتژی نیست که بیش از آنکه دفاع یا تهاجم را مبنای حرکت و اقدام قرار دهد، بازدارندگی مبتنی بر توسعه توانمندی های درونی از یک سو و افزایش تعاملات با دیگر موجودیت های ملی در محیط بیرونی را در کانون توجه قرار می دهد.
استراتژی دارای نگرش مدیریتی است
با در دستور کار قرار گرفتن رویکرد توسعه محور در سطح ملی، استراتژی از نگرش سیاسی حاکم بر گفتمان فراسنتی نیز فراتر می رود و بر نگرش مدیریتی استوار می شود. در واقع، نوعی تناسب میان دیگر ویژگی های استراتژی در این گفتمان و نگرش مدیریتی حاکم بر آن وجود دارد. نگرش سیاسی حاکم بر گفتمان فراستی بیشتر ناظر بر اراده سیاسی حاکم یا فرمانروا در راستای تأمین منافع خود بود و به هیچ وجه نمی توان آن را نگرش فراگیر و جامع در سطح ملی تلقی کرد، در حالی که نگرش مدیریتی نه تنها مبتنی بر منافع شخصی نیست و کارآمدی نظام سیاسی را بر مبنای برنامه ریزی استراتژیک مورد توجه قرار می دهد، بلکه بیش از توانایی های ذاتی بر قابلیت های اکتسابی تأکید دارد.
به عبارت دیگر، آنچه در این سطح از استراتژی مهم است، علم و هنر مدیریت منابع ملی یا برنامه ریزی مبتنی بر قابلیت های ذاتی و اکتسابی برای استفاده بهینه از منابع قابل دسترس و محتمل در راستای دستیابی به اهداف بخشی و ملی است که در قالب مدیریت استراتژیک مورد توجه قرار می گیرد.
استراتژی دارای منطق رقابت است
تغییر نگرش حاکم بر استراتژی در سطح ملی، منطق مناسبات استراتژیک را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. همچنان که پیش از این نیز گفته شد، منطق مناسبات استراتژیک در گفتمان سنتی، منطق همکاری و در گفتمان فراستی به تبع نگرش سیاسی حاکم، منطق سلطه و نزاع بود، بنابراین با غلبه نگرش مدیریتی دیگر نمی توان منطق های پیشین را بر مناسبات استراتژیک حاکم دانست. نگرش مدیریتی بیش از آنکه مبتنی بر منطق سلطه یا نزاع باشد، مبتنی بر منطق رقابت است، اما امکان چرخش آن به سوی منطق سلطه و نزاع نیز وجود دارد.
منطق رقابت در گفتمان مدرن استراتژی به این معنی است که میان واحدهای ملی در عرصه بین المللی رقابت بر سر کسب منافع بیشتر است. طبیعی است که این رقابت در مواردی که دو واحد ملی غیر همسطح با یکدیگر رویاروی می شوند، ممکن است به سمت منطق های پیشین نیز متمایل شود، اما در مواردی که دو یا حتی چند واحد ملی هم سطح با یکدیگر در ارتباط هستند، منطق حاکم چیزی جز منطق رقابت در چارچوب منافع ملی این واحدها نیست.
استراتژی ماهیت عینی ذهنی دارد
استراتژی ملی بیانگر به کارگیری تمامی توانمندی های مادی و معنوی دولت- ملت به منظور بهره بیشتر در عرصه رقابت با سایر واحدهای سیاسی است. بنابراین، هم عناصر مادی و عینی و هم مؤلفه های معنوی و ذهنی در آن دخیل هستند. با وجود اینکه بیشتر اهداف، وسایل و روش ها ماهیت عینی دارند و غلبه آنها بیشتر جلب توجه می کند، اما مؤلفه های معنوی و ذهنی نظیر ایدئولوژی، حافظه تاریخی، روحیه و منش ملی و … که سازنده فرهنگ عمومی، سیاسی و استراتژیک هستند نیز در ترسیم اهداف، تأمین وسایل و به کارگیری روش ها مؤثر هستند.
گفتمان فرامدرن درباره استراتژی چگونه است؟
شکل گیری دولت – ملت را نه تنها باید نقطه عطفی برای بروز و ظهور و در نهایت غلبه گفتمان مدرن، بلکه بایستی منشأ پیدایش زمینه های گفتمان فرامدرن نیز تلقی کرد. در واقع، گفتمان فرامدرن از یک سو ریشه در شکل گیری جامعه و حاکمیت ملی دارد، با این تفاوت که به جای اصالت دادن به حاکمیت مطلقه و منافع ملی، حاکمیت دموکراتیک و مصالح بشری را در کانون توجه قرار می دهد و به دنبال جهانی کردن آنهاست. از سوی دیگر، گفتمان فرامدرن ریشه در تحولات تکنولوژیک ناشی از جهانی شدن اطلاعات و ارتباطات دارد. به عبارت دیگر، گفتمان مدرن به دولت های ملی اصالت داده و آنها را شکل نهایی حکومت تلقی می کند، در حالی که گفتمان فرامدرن به دولت های ملی به دید کارگزاران موقت برای رسیدن به هدف نهایی که حاکمیت جهانی مبتنی بر برابری، صلح و آزادی جهانی است، می نگرد.
گرچه گفتمان فرامدرن گفتمانی در حال تکوین است و زمان و شیوه تکوین آن بستگی به نحوه بازیگری جریان های رئالیستی، انترناسیونالیستی و ایده آلیستی در درون گفتمان مدرن دارد، اما رویارویی استراتژی ها در گفتمان مدرن بر اساس منطق رقابت، سلطه یا نزاع این نکته را آشکار کرده است که این گفتمان قابلیت غلبه دائمی ندارد و پس از آن، گفتمانی با ویژگی های زیر در حال تکوین است:
استراتژی در جامعه جهانی پدیدار میشود
شکل گیری جامعه جهانی نتیجه جهانی شدن دموکراسی (نه لزوما از نوع غربی) از یک سو و جهانی شدن جریان و محتوای اطلاعات از سوی دیگر است که در عین افزایش زمینه های رقابت و منازعه در سطح جهانی، زمینه های همکاری بین المللی و فرادولتی را نیز گسترش می دهد. گرچه شاید سخن گفتن از نقطه آغاز برای پیدایش این گفتمان دقیق نباشد، اما نخستین گام های رسمی سیاسی برای شکل گیری آن را باید در تلاش های بین المللی به منظور ایجاد جامعه ملل و سپس سازمان ملل به دنبال جنگ های جهانی اول و دوم یافت.
البته، از نظر فلسفی، مبنای شکل گیری ایده جامعه جهانی را باید قدیمی تر دانست. مراجعه به آثار امانوئل کانت آشکار می کند که مبنای فلسفی نگرش ایده آلیستی که به جای چهره سیاسی دولت مدرن بر چهره اخلاقی و هنجاری آن تأکید می کند را بایستی ریشه دار تر تلقی کرد، اما با شکل گیری تهدیدهای بین المللی و جهانی در نتیجه بروز جنگ های جهانی بود که جامعه جهانی هویت یافت و تلاش های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای جلوگیری از چنین تهدیدهایی را در دستور کار قرار داد.
بیشتر بخوانید: تعریف دقیق هوش سازمانی و هوش استراتژیک و هوش تاکتیکی چیست؟
این تمایلات در دوران جنگ سرد در عین گسترش در سایه روابط خصمانه غرب و شرق قرار داشتند، ولی با پایان این دوران و برتری آمریکا در این رویارویی، زمینه های ظهور و بروزشان آشکار شد و در ابتدا بر اساس تمایلات سلطه طلبانه آمریکا پیش رفت، اما به زودی مشخص شد که نه تنها در این چارچوب پیش نخواهد رفت، بلکه در مسیری حرکت می کند که هر تمایلی غیر از حاکمیت مردم بر مردم در چارچوب هویت های متکثر و متفاوت را برنمی تابد. در این چارچوب، معنای استراتژی در گستره جهانی چیزی جز مهندسی جهانی نیست.
استراتژی در مهندسی جهانی تعریف می شود
با شکل گیری جامعه جهانی طبعاً دیگر سخن گفتن از اهداف ملی به نحوی که با اهداف و آرمان های جهانی در تعارض باشد، بی معنی است و منطق این اهداف و آرمان ها را با وسایل و روش های پیشین نیز نمی توان تأمین کرد. بنابراین، گرچه ماهیت ثابت استراتژی که همان ارتباط میان اهداف، وسایل و روش هاست حفظ می شود، اما تعریف استراتژی تغییر می کند و از علم و هنر مدیریت منابع ملی به علم و هنر مهندسی جهانی تعبیر می شود.
در واقع، استراتژی ملی به معنی علم مدیریت تمامی منابع ملی برای دستیابی به اهداف که از آن به استراتژی کلان یا بزرگ تعبیر می شد، در قیاس با استراتژی بزرگ آن گونه که هلموت اشمیت مورد توجه قرار می دهد، دیگر جامع تلقی نمی شود و در مقابل نگرش های منطقه ای، بین المللی و جهانی به استراتژی، نمی توان آن را بزرگ و حتی کلان تلقی کرد. به عبارت دیگر، با وجود اینکه عناصر سازنده استراتژی تغییر نمی کند و ماهیت علمی و هنری آن هم به قوت خود باقی است، اما در این شرایط استراتژی مجموعه ای از تصمیمات است که ارتباط میان اهداف، وسایل و روش ها را در گستره ای فراتر از مرزهای ملی برقرار می کند.
استراتژی رویکرد صلح محور دارد
تحول استراتژی در گفتمان فرامدرن فقط به تغییر در بسترهای اجتماعی و تعریف آن محدود نمی شود و نشانه های آن را در تغییر رویکرد از جنگ و توسعه به صلح نیز می توان شاهد بود. به واسطه این تغییر است که امنیت دیگر نه تنها با دفاع، جنگ و حتی بازدارندگی قابل تأمین نیست، بلکه با گسترش زمینه های همکاری، ایجاد وابستگی متقابل و نهادسازی مشترک است که می توان به حفظ و تأمین آن دست یافت. البته، رویکرد صلح محور نیز در درون خود دارای تنوع است.
این رویکرد دارای طیفی است که از صلح منفی مبتنی بر کاهش احتمال جنگ و حل و فصل منازعات تا صلح مثبت مبتنی بر حذف خشونت های ساختاری و همچنین، صلح رادیکال مبتنی بر حذف سلطه و صلح سازی را در بر می گیرد.
استراتژی در سطح فرادولتی تعریف میشود
گفتمان فرامدرن پیوندی ناگسستنی با سطح فرادولتی استراتژی دارد؛ زیرا حتی اگر دولت های ملی در این گفتمان نیز به عنوان مهم ترین موجودیت های سیاسی مطرح باشند، بسیاری وقایع خارج از حوزه اختیارات و توانایی های آنها قرار می گیرد. در واقع، گفتمان فرامدرن ذهنیتی که از زمان امضای قرارداد وستفالی در سال ۱۹۶۸ درباره نظام سیاسی بین المللی شکل گرفته بود را به چالش می کشد و این اصل که هر دولتی از اختیارات نامحدود در قلمرو حاکمیت خود برخوردار است را ابطال می کند.
تحولی که در استراتژی در این وضعیت رخ می دهد، ناشی از ارتقای اهداف، وسایل و روش ها از سطح ملی به فراملی یا به تعبیر دقیق تر فرادولتی است. به عبارت دیگر، به همان میزان که صلح و امنیت جهانی در کانون توجه قرار می گیرد و ابزارهای سنتی کشورداری ارزش خود را در پیگیری این اهداف از دست می دهند، روش بهره گیری از ابزارهای نوین برای پیگیری اهداف مذکور نیز دگرگون شده و از سطح مرزهای رسمی دولت- ملت فراتر می روند.
استراتژی یک رویکرد هویتی دارد
هر چند رویکرد مدیریتی در گفتمان فرامدرن نیز حضور دارد، اما به واسطه تحولاتی که در بستر اجتماعی این گفتمان رخ داده است، استراتژی در اینجا مبنایی هویتی می یابد و نظم جدید بین المللی بر اساس این مبانی تعریف می شود. در واقع، ارتقای استراتژی از سطح ملی به سطح فرادولتی از یک سو و اهمیت بنیان های فرهنگی و تمدنی در تعریف منافع و امنیت ملی از سوی دیگر، باعث می شود نگرش مدیریتی که در سطح بخشی و ملی مورد توجه بود به نگرش هویتی ارتقا یابد. نماد بارز حرکت به سوی غلبه این رویکرد در استراتژی با توجه به تحولات دنیای پس از جنگ سرد را بر اساس مبانی نورئالیستی و نولیبرالیستی، در سخن گفتن از برخورد تمدن ها و پایان تاریخ می توان شاهد بود.
استراتژی منطق سلطه و اقناع دارد
پیگیری مهندسی جهانی یا بر اساس زور و اجبار صورت می گیرد یا بر اساس انگیزش درونی. بنابراین، در گفتمان فرامدرن استراتژی، هم منطق تحول تاریخی گفتمانی مفهوم استراتژی – سلطه و هم منطق اقناع بر مناسبات استراتژیک حاکم است. البته، باید توجه داشت که منطق سلطه نتیجه مناسبات مدرن است که به تدریج از کارآمدی آن کاسته می شود و به جای آن منطق اقناع کاربرد بیشتری می یابد، اما به هر حال جایگاه منطق سلطه را هم نمی توان نادیده گرفت. مبنای فکری منطق سلطه، قدرت سخت است و مبنای فکری منطق اقناع، قدرت نرم. بنابراین، به همان میزان که از ارزش کاربرد قدرت سخت کاسته می شود و بر اهمیت کاربرد قدرت نرم افزوده می گردد، منطق اقناع نیز به تدریج بیشتر جایگزین منطق سلطه می شود.
استراتژی ماهیت بیناذهنی و گفتمانی دارد
تأثیر جهانی شدن سطح استراتژی و تغییر رویکرد و منطق آن را در تغییر ماهیتش نیز می توان شاهد بود. به واسطه این تحول است که استراتژی بیش از آنکه ماهیت عینی داشته باشد و مبتنی بر کاربرد ابزارهای مادی باشد یا حتی بیش از آنکه ماهیت ذهنی داشته باشد، ماهیتی بیناذهنی و گفتمانی می یابد. استراتژی به مفهوم مهندسی جهانی به دلیل هویت پایه بودن و اینکه بیشتر مبتنی بر ابزارهای قدرت نرم است، کنش های کلامی بیش از برداشت های ذهنی و پدیدارهای عینی و مادی در شکل دادن به آن سهیم هستند.
خلاصه ای از مفهوم استراتژی
استراتژی نیز مانند سایر پدیده ها از یک سو به واسطه برخی ویژگی های خاص خود از پدیده های مشابه یا مرتبط جدا می شود و از سوی دیگر در درون خود دارای تنوع معنایی است. گرچه فهم بهتر و دقیق تر مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک مستلزم این است که در کنار زمینه های تمایز این مفهوم از مفاهیم هم پیوند، تقسیم بندی های درونی آن مورد بازشناسی قرار گیرد، اما در اینجا صرفا بر بخشی از تقسیم بندی های درونی تمرکز شد و با بررسی فرایند تحول در مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک کوشیدیم هم زمینه های مغفول را شناسایی کرده و هم اهمیت توجه به نگرش تاریخی – گفتمانی را بیشتر آشکار کنیم.
همچنان که گفته شد، تفاوت رویکرد تاریخی – گفتمانی با رویکردهای دیگر این است که اولا بر اساس نگاهی فرا تاریخی و فرانظری، هر مفهوم از استراتژی و هر مرحله از تحول در تفکر استراتژیک را در چارچوب شرایط خاص تاریخی آن مورد توجه قرار می دهد و بر همان مبنا برای آن نظریه پردازی می کند و ثانیه، نه تنها تحول در مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک را بدیهی نمی پندارد، بلکه به دنبال کشف منطق نهفته در پس آن است.
با مروری که بر ویژگی گفتمان های سنتی، فراسنتی، مدرن و فرامدرن استراتژی در بخش سوم این نوشتار صورت گرفت، نکات مذکور را به وضوح می توان دریافت. شرایط خاص تاریخی هر یک از گفتمان های مذکور از نظر زمینه اجتماعی، تعریف، رویکرد، سطح، نگرش، منطق و ماهیت که به اختصار در مورد آنها بحث شد و در قالب جدول فوق به صورت مقایسه ای ترسیم شده اند، به خوبی آشکار می کند که استراتژی و تفکر استراتژیک را به هیچ وجه نمی توان و نباید در قالب مفهوم و نظریه ای واحد مورد شناسایی و تعریف قرار داد. در عین حال، بایستی توجه داشت که تفاوت میان این ویژگی ها در هر گفتمان اتفاقی نیست و به همین دلیل نباید تحول از یک گفتمان به گفتمان دیگر را بدیهی فرض کرد.
بیشتر بخوانید: استراتژی توسعه محصول جدید چگونه تعریف می شود؟
در واقع، انسجام میان ویژگی های هر گفتمان به این دلیل است که همه آنها از نظام معرفتی خاص خود تبعیت می کنند که از نظام معرفتی گفتمان های دیگر متفاوت است و همین پیوستگی و انسجام درونی از یک سو و گسستگی و تفاوت با ویژگی سایر گفتمان ها از سوی دیگر است که با فراهم شدن زمینه های زیستی و اجتماعی تحول، زمینه برای تغییر از یک گفتمان به گفتمان دیگر فراهم می شود.
به عبارت دیگر، تحول گفتمانی مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک تحولی بی دلیل نیست و تا مادامی که بسترهای زیستی و اجتماعی آن مهیا نباشد، امکان پذیر نمی شود. با این اوصاف، می توان چنین نتیجه گرفت که هر چند این چهار مفهوم از استراتژی به دیدگاه های نظری خاصی منتهی شده و با تحولات تاریخی متفاوتی در قالب چهار گفتمان سنتی، فراسنتی، مدرن و فرامدرن انطباق داشته اند، اما هیچ یک از این مفاهیم را نمی توان به نظریه یا حتی دوره خاصی محدود کرد.
نتیجه منطقی فرا تاریخی و فرانظری بودن مفهوم استراتژی و تفکر استراتژیک این است که زمان مندی و مکان مندی آنها را به هیچ وجه نباید نادیده گرفت و در عین توجه به تقسیم بندی گفتمانی مذکور باید به شرایط زمانی و مکانی تحلیل توجه کرد. با این وصف در تحلیل استراتژیک، پیش از هر چیز باید توجه کرد که در چارچوب قواعد و بر اساس صورتبندی معرفتی کدام گفتمان اقدام به تحلیل می کنیم و سپس برای فهم بهتر آن گفتمان به شرایط مکانی نیز توجه کنیم. این نکته به ویژه در شرایطی که بحث از رویارویی استراتژی ها از جانب دو یا چند بازیگر در میان باشد، بیشتر اهمیت می یابد.
سوالات متداول
در ادامه به بررسی سریع چند سوال متداول در مورد موضوع استراتژی می پردازیم:
- چرا داشتن استراتژی برای کسب وکارها اهمیت دارد؟
استراتژی به سازمانها کمک میکند تا اهداف خود را مشخص کرده و منابع را بهینهسازی کنند. بدون استراتژی، سازمانها ممکن است دچار سردرگمی شوند و منابع خود را به شکل ناکارآمدی مصرف کنند. استراتژی همچنین به سازگاری با تغییرات محیطی و بازار کمک میکند.
- تفاوت بین استراتژی کسب وکار و استراتژی شرکتی چیست؟
استراتژی کسب وکار (Business Strategy) بر چگونگی رقابت یک بخش یا واحد کسب وکار خاص تمرکز دارد و به بهبود موقعیت رقابتی در بازار کمک میکند. در مقابل، استراتژی شرکتی (Corporate Strategy) به کلیت سازمان و تصمیمگیریهای سطح بالا مانند گسترش، تنوعبخشی و تخصیص منابع بین واحدهای مختلف سازمان مربوط میشود.
- تفاوت استراتژی و برنامه ریزی چیست؟
برنامهریزی شامل تعیین اقدامات دقیق و گامبهگام برای رسیدن به هدف است، اما استراتژی جهت کلی را مشخص میکند و بیشتر بر دستیابی به مزیت رقابتی تمرکز دارد. برنامهریزی بخشی از استراتژی است و برای اجرای موفق آن لازم است، اما استراتژی در سطح کلانتر و جامعتری عمل میکند.
- چگونه میتوان یک استراتژی موفق را شناسایی کرد؟
یک استراتژی موفق باید به اهداف تعیینشده برسد، به سازمان مزیت رقابتی بدهد و توانایی انطباق با تغییرات محیطی را داشته باشد. همچنین، استراتژی موفق باید قابل اجرا باشد و منابع موجود را بهینهسازی کند.
- چگونه میتوان از شکست استراتژی جلوگیری کرد؟
برای جلوگیری از شکست استراتژی، ضروری است که تحقیقات دقیقی درباره محیط و رقبا انجام شود، اهداف واقعبینانه تعیین شود، برنامههای اجرایی مشخص و قابل اندازهگیری تدوین شود و نظارت مداوم برای تطبیق با تغییرات انجام شود. همچنین، همهی افراد سازمان باید به درک روشنی از استراتژی دست یابند و در اجرای آن مشارکت کنند.
جهت ارتقاء سطح کیفی مقالات و تکمیل مباحث مربوط لطفا نظرات و دیدگاههای خود را در پایان این مقاله درج کنید، همچنین چند مقاله مرتبط با موضوع مفهوم استراتژی به زبان ساده برای مخاطبان سایت شریف استراتژی به اشتراک گذاشته شده است. شما میتوانید با ارائه درخواست مشاوره از طریق ارسال فرم، مشاوره رایگان در خصوص کسب و کار خود دریافت نمایید. پس از ارسال درخواست، کارشناسان شریف استراتژی در اسرع وقت با شما تماس خواهند گرفت.
سلام
خیلی عالی میشد اگر منابعی که ازش در مقاله هایتان استفاده شده را نام ببرید.
ممنونم